شایددور .... شاید نزدیک ....

فاصله ای نیست بین قلب هایی که برای هم می تپند

شایددور .... شاید نزدیک ....

فاصله ای نیست بین قلب هایی که برای هم می تپند

من شاعر معاصر قرنی ندیده ام


قرنی که در تخیل خود آفریده ام


 


قرن حواس های رباطی که واقفند


بر بوده های هوش و حواس پریده ام


 


شاید که ذهن نیمه ی گمگشته ی من است


تازه ترین رباط که امشب خریده ام


 


مبهوت مانده ام که چرا چند لحظه پیش


درلحن او صدای خودم را شنیده ام


 


حتی هنوز روی لبم داغ بسته است


طعمی که از کنایه ی تلخش چشیده ام


 


درک من و تو درک دو هم روزگار نیست


من نیز بارها به توهم تنیده ام


 


وقتی که رو به روی زنی ایستاده ام


وقتی به فهم دیگری از او رسیده ام


 


اما من رباط که حافظ نخوانده ام


برگی هم از طبیعت نیما نچیده ام


 


راهی که سالهاست در آن پرسه می زنی


هم بی زمان تر از تو به آنی دویده ام


 


هم یافتم تفاوت ما ریشه ای تر است


تو تن سپرده ای و من از تن بریده ام


 


دریافتم که عشق همان درک مولوی ست


از نی که خون هفت رگش را چکیده ام


 


دریافتم که شعر مسیحای دیگری ست


حیفا که مثل تو به صلیب اش کشیده ام  

 

 

 

شاعر:محمد علی بهمنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد