شایددور .... شاید نزدیک ....

فاصله ای نیست بین قلب هایی که برای هم می تپند

شایددور .... شاید نزدیک ....

فاصله ای نیست بین قلب هایی که برای هم می تپند

هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ، چیزی یاد نگرفتم . . .

خداوند آدم را آفرید

اما خداوند با آدم خلقت را تمام نکرده بود

آدم رازهای نهان را نمی دانست

و خداوند را حس نمی کرد

آدم با عشق آشنا نبود

و نمیتوانست قربان صدقه خداوند برود

آدم تفکر و شناور شدن در زیبائی ها را نمی دانست

آدم از گل بود

آفرینش هنوز کامل نشده بود

و اینگونه بود که خداوند حوا را آفرید از جنس درخت

بارور و زاینده

از جنس دل به لطافت حریر

آدم با «تنهائی» آغاز کرد

حوا با « عشق»

آدم تنها و مجرد بود چون کلمه

و حوا ترکیب زیبای کلمات:«شعر»

وقتی حوا سخن گفت

آدم نیایش را تجربه کرد

وقتی حوا جلوه گر زیبائیهای خداوندی شد آدم برخاک افتادن را آموخت

شاعران «حوا»های درون «آدم»ها هستند ... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فردا که دیدگانت

از افق ِ باورم طلوع کند،

صبح خواهد شد.

و آسمان،

هجرت خواهد کرد

از دستانِ تو، تا چشمانِ من.

و راست است که می گویند،

صبح ها ...

-اگر صبح شود-

به کاسه ای آب، آسمان هجرت خواهد کرد.

و کاسه آب

شاید مثلا حوضی باشد،

از اهالی کوچه باغ خاطره.

و نَسَبَش برسد

به اشک های همان ماهی قرمز کوچکی،

که دچار آسمان بود!

پس اگر فردا

صبح شد؛

سلام مرا به آسمان برسان.

و بگو ماهی ها،

چشمشان خشک شده،

حوضشان بی آب است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد